ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ترنم بهارم

آبله مرغان

    روز چهارشنبه عصر ترنم کمی سرفه می کرد. با بابایی تصمیم گرفتیم که به دکتر ببریمش ، همینکه بابایی می خواست لباس ترنم رو عوض کنه دیدیم بدن گل دخترمون چند تا جوش آبکی زده ، با دیدن جوشها به آبله مرغان شک کردم و وقتی به دکتر رفتیم شکمون به یقین تبدیل شد ، با توضیحات آقای دکتر خوشحالم از اینکه گل دختر الان آّبله مرغان درآورده و دیگه نگرانی از این بابت ندارم. با اینکه این بیماری ویروسی هست و واگیرداره ولی آقای دکتر توصیه کرد که ترنم بچه های فامیل به خصوص  دخترها رو بوس کنه  تا اونها هم تا کوچولو هستن آبله بگیرن چون هر چی سن بالاتر بره گرفتن این بیماری سخت تر و خطرناکتر می شه. حالا گذاشتیم به م...
10 تير 1392

نظرسنجي

  فهيمه جون مامان امين عزيز منو به يك نظرسنجي دعوت كرده ، ممنون دوست مهربونم ...    اگر ماهی از سال بودم... مهرماه، چون عاشق پائيزم بخصوص مهر ماه و آغاز برگ ريزان. اگر روزی از هفته بودم... پنجشنبه، چون فرداش تعطيله. اگر عدد بودم... 5 چون عدد خوش يمنيه . تاريخ ازدواجمون هم سه تا عدد 5 داشت . 15/5/85   اگر نوشیدنی بودم... چاي ، بخصوص اگه با خرما باشه. اگر ثواب بودم... كمك به كساني كه نيازمند هستن. اگر درخت بودم... سرو چون نماد استقامت و سرفرازی هستش. اگر میوه بودم... انگور چون ميوه بهشتي است . اگر گل بودم... گل رز. اگه آب و هوا بودم... ه...
29 خرداد 1392

جشن فارغ التحصيلي پيش دبستاني

      سلام ............ اومديم با يه عالمه خبر و عكس از جشن فارغ التحصیلی پيش دبستاني ترنم.     مسئول پيش دبستاني سالن هلال احمر رو براي برگزاري اين مراسم در نظر گرفته بود كه روز 31 ارديبهشت از ساعت ١٦:30 تا ٢٠ مراسم برگزار شد.  مجري برنامه عمو سامان بود. كه با گروهش كلي به برنامه شور و نشاط داده بود. بعد از قرآن و سرود ملي بچه‌ها شعر نازنين مريم و اي ايران رو همراه ارکستر ...
24 خرداد 1392
16474 0 22 ادامه مطلب

بازی وبلاگی

بازم به یک بازی وبلاگی دعوت شدیم از طرف مامان آمیتیس عزیز. بعضی از سوالهاش یه کم سخته ولی باعث شد یه کم دقیقتر به خودم نگاه کنم. دلم می‌خواد همه دوستای مهربون وبلاگیمون رو به این بازی دعوت کنم ولی چه میشه کرد قواعد بازی اینه که فقط سه نفر رو باید دعوت کنیم. منم از سه تا دوستای عزیزم برای این بازی دعوت می‌کنم. مامان یه فسقلی الهه مامان یسنای عزیز رویا مامان تارای عزیز البته هم دوستان یه جورایی به این بازی دعوتن و خوشحال می‌شم که اونا هم برای ما از این بازی در وبلاگشون بنویسن .       بزرگترین ترس زندگیت؟ ترس از دست دادن عزيزان که حتی با تصورش هم اشکم درم...
20 خرداد 1392

دلم تنگ شده....

سلام الان من این شکلیم. از دیروز که برای مراسم مکه یکی از فامیلهای بابایی به روستا رفتیم ، ترنمی مونده خونه عمه جون و کلی برای خودش خوش می‌گذونه. اولین باریه که برای مدت طولانی ازم دوره .  غروبی که خیلی دلم براش تنگ شده بود زنگ زدم و بهش می‌گم " دلم برات تنگ شده . تو چی؟؟" می‌گه " من دلم تنگ نشده."   می‌گم " چرا "  میگه " آخه خیلی بهم خوش می‌گذره. مامانی رفتم مزرعه لوبیا کاشتم. فکر کنم تا تو بیای لوبیاها در بیان." وقتی هم عمه بهش گفته بابات فردا میاد دنبالت ، برگشته گفته بگو خودش نیاد فقط دوچرخه‌مو برام بفرسته. خلاصه در حالی که به دختری خو...
12 خرداد 1392

قرار دارم...!!!!!

    از اونجايي كه پيش دبستاني ترنم نزديكه محل زندگيمون هست و بيشتر بچه‌هاي همكلاسيش هم تقريبا هم محله‌ايمون هستن. هر وقت مي‌ريم پارك چند تا از دوستاي ترنم رو اونجا مي‌بينيم. كلي با هم بازي مي‌كنن. ديروز عصر با وجود كارهاي زيادي كه داشتم گل دختر حسابي گير داده بود كه منو ببر پارك. بهش مي‌گم خوب ماماني امروز خيلي كار دارم. بزار فردا مي‌برمت. مي‌گه : " آخه من امروز با نازنين تو پارك قرار دارم !!!!!!!!!!!!!! اون الان منتظر منه !!!!!!!!!!" من : ترنم :" مامان مي‌تونم فردا با نازنين قرار بزارم؟ !!!!!"     پی نوشت : ترنم...
29 ارديبهشت 1392

انتخاب مدرسه براي دختر نازنينم

    پس از يك تحقيق و تفحص بسيار جدي و بسيار نفس گير بالاخره مدرسه مناسب براي دختري پيدا شد . هورااااااااااااااااااااا...... دوست بابايي كه به بابا پيشنهاد داده بود كه مدرسه فرزانه و كلاس خانم نوجبايي ثبت نامت كنيم. اين يك مورد تاييد از معلم و مدرسه مورد نظر. ماماني از همكارم پرسيدم و اون هم گفت دخترش توي همون مدرسه و همون كلاسه. اين هم يك مورد تاييديه. يكي ديگه از همكارا كه يه ني ني تو راه داره گفت منم شنيدم اين معلمه عاليه ،‌دختر فاميلمون شاگردش بوده و كلي ازش تعريف كرده.  خلاصه تاييديه سوم رو كه گرفتيم ديگه درنگ رو جايز ندونستيم و سريع اقدام به ثبت نام نموديم. فقط دو نكته كمي نگ...
18 ارديبهشت 1392

زندگي خصوصي دخملي

    روز چهارشنبه كه به خاطر يه كار اداري به تهران رفتيم. و پنج شنبه رو خونه عمه فرحين بوديم. غروب پنجشنبه تو راه برگشت ترنم خانوم از لحظه‌اي كه راه افتاديم همش مي‌پرسيد :" بابايي چقدر مونده تا به رستوران مهتاب برسيم؟ "  بابايي : " یک ساعت و نیم ديگه" ترنم : خيليه؟؟ من : " نه ، حالا كمي بازي كن تا بعد" 5 دقيقه بعد : ترنم:"نرسيديم؟؟!!!" من :" نه مامان هنوز خيلي مونده!" ترنم:" تو كه گفتي خيلي نيست." من : " منظورم به اين زوديها هم نبود كه "  10 دقيقه بعد ...." نرسيديم؟؟؟؟" من : هر وقت نزديك شديم بهت اطلاع مي‌دم." 15 دقيقه بعد . ت...
7 ارديبهشت 1392

كاردستي هاي پيش دبستاني ترنم

    امروز فقط مي‌خوام كاردستي‌هايي كه دختر نازنينم ، ترنم جون تو دوره پيش دبستاني درست كرده رو براش بزارم. كاردستي‌هايي كه براي تك تكشون كلي ذوق كرده و زحمت كشيده . و البته تز داده.       اين يه كاردستي توي كتاب كمك آموزشي بود كه بايد عكس خونه رو در‌مي‌آوردن و كاردستي درست مي‌كردن.     اينجا هم ترنم خسته از درست كردن كاردستي....       كاردستي رحل.       كاردستي مدال       كاردستي جانماز كه با گل سفال و پارچه درستش كرديم. ...
2 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد