ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ترنم بهارم

دلم تنگ شده....

1392/3/12 22:44
نویسنده : لیلا
442 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

الان من این شکلیم. نگرانگریه

از دیروز که برای مراسم مکه یکی از فامیلهای بابایی به روستا رفتیم ، ترنمی مونده خونه عمه جون و کلی برای خودش خوش می‌گذونه. اولین باریه که برای مدت طولانی ازم دوره .

 غروبی که خیلی دلم براش تنگ شده بود زنگ زدم و بهش می‌گم " دلم برات تنگ شده . تو چی؟؟"

می‌گه " من دلم تنگ نشده."  خیال باطل

می‌گم " چرا "متفکر

 میگه " آخه خیلی بهم خوش می‌گذره. نیشخندمامانی رفتم مزرعه لوبیا کاشتم. فکر کنم تا تو بیای لوبیاها در بیان."

وقتی هم عمه بهش گفته بابات فردا میاد دنبالت ، برگشته گفته بگو خودش نیاد فقط دوچرخه‌مو برام بفرسته.

خلاصه در حالی که به دختری خوش می‌گذره مامانی دلم براش شده یه ذره.

قربونت برم فردا که بیام پیشت حسابی بغلت می‌کنم و تلافی این دو روز که ندیدمت در میارم. 510520_phil_45.gif

 

rose divider

 

پی نوشت : به اندازه دنیا خوشحالم چون ترنم بالاخره با بستن چشمهاش موافقت کرد. روزی 2 ساعت چشم راستش رو می بنده تا تنبلی چشم چپش خوب بشه.

اینقدر برای این مساله ناراحت بودم و ذهنم مشغول بود که وقتی با هزار ترفند موفق به راضی کردن ترنم شدیم و به بستن چشمش عادت کرد گفتم یه جایزه برای گل دختر بخریم و روز پنج شنبه با انتخاب خودش براش دوچرخه خریدیم.

وای که اون لحظه که سوار دوچرخه شد نمی دونید چقدر خوشحال بود انگار دنیا رو بهش داده بودن. وقتی بعد از خریدن دوچرخه اونو گذاشتیم صندلی عقب ماشین به ترنم گفتم تو بیا جلو پیش خودم بشین محالفت کرد  و به زور خودشو عقب ماشین جا کرد و با دستمال کاغذی آئینه دوچرخه رو پاک می کرد و اونو بوس می کرد.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

مامان ایمان جون
13 خرداد 92 7:04
آخی مامانی ,درکت میکنم میدونم دوربودن از این بچه های بلا سخته,اصلا وقتی این وروجکا نیستن فکر میکنی خونه خالیه ولی چاره چیه؟وقتی روی موندن پافشاری میکنن مجبوری حرفشونو گوش کنی.
تازه اینا که انگار نه انگار,فقط یه جایی باشه که بهشون خوش بگذره دیگه مامان بابا کیلو چند؟
ایشالله زودتر بیاد ترنم جوووون


ولی خودمونیم ما هم که بچه بودیم خیلی ذوق می کردیم که خونه عمه یا خاله بریم.
مامان یاسمن و محمد پارسا
13 خرداد 92 10:31
دختر بلا مامان به این مهربونی چطور دلت میاد
البته مامانی محیط تازه بوده جوگیر شده ناراحت نباش
ایشالاه چشمهای خوشگلشم به زودی خوب میشه


دیگه چکار کنم اینم از دختر ما.
مامان آمیتیس
13 خرداد 92 11:10
ترنم جون لوبيا كاشته خوب مامان جون بذاريد تو طبيعت خوش باشه البته بدون اينكه بريد براش دوچرخه رو بفرستين راستي ماماني خوشحالم موافقت كرده براي بستن چشمش واي كه چقدرم دوچرخشو دوست داره




آره خاله وقتی لوبیاها در اومد همه دوستان وبلاگی دعوتن به یک غذای خوشمزه با دسترنج گل دختر.


مامان پارسا
13 خرداد 92 13:12
دوچرخه ات مبارك آفرين حرف مامان رو گوش دادي انشاءالله به زودي خوب ميشي عزيزم


ممنونم. آره دیگه با کلی ترفند بالاخره راضی شد.
☆ یاسمین ☆
13 خرداد 92 13:59
مامانی،انگار وابستگی ما به بچه ها بیشتر از اوناست. خب چه میشه کرد وقتی سرگرماً همینه دیگه.ولی خودمونیم خوب حال گیری کرده
خدا رو شکر که قبول کرد، شما هم کار خوبی کردی که حرفشو گوش کردید و براش جایزه ایی که خودش دوست داشت خریدید


می بینی تو رو خدا مامانا همیشه باید نگران باشیم.
سعیده مامان آندیا
13 خرداد 92 17:09
سلام عزیزم از اینکه ترنم جان حاضر شده همکاری کنه و چشمش رو ببنده خیلی خوشحالم
انشاالله که دیدار نزدیکه و حسابی دلتنگی ها رو توی آغوشش گم میکنی


ممنون از مهربونیهاتون نازنین.
مامان یاسمن و محمد پارسا
13 خرداد 92 17:33
اپم عزیزم


اومدم گلم.
رضوان مامان رادین
14 خرداد 92 17:53
بچم خوب دلش تنگ نمیشه چکار کنه ...دروغ بگه که تنگ شده؟؟؟اما خاله جون میدونم دلت برای ما که دیگه اصلااااااااا تنگ نشده اما دل من واست شده یه ذره


چی بگم رضوان جون.
مامان یلدا و سروش
14 خرداد 92 18:19
ای جونم ماشاالله به ترنم جون که تونست یه شب رو بدون مامان و باباش بخوابه..


عزیزم دوچرخه خوشگلت هم مبارک باشه...


عزیزم یک شب چیه سه شب اونجا موند آخرش هم با ناراحتی اومد خونه.
سیدمهدی
15 خرداد 92 19:46
وای چه دختر خوشگلیه هزار هزار ماشاالله حتما حتما حتما از طرف من این فرشته کوچلو روی زمین رو ببوسیدش


ممنون . شما لطف دارید.
مامان پارسا و پوریا
15 خرداد 92 23:58
عزیزم! نمیدونم این بچه ها چرا اینقدر عاشق روستا هستن! پارسا هم همینطوره. البته خونه مامانمم به اندازه روستا دوست داره! امروز بعد یک هفته با گریه اومد خونه خودمون!!!
خیلی خوبه که چشمشو میبنده. خوشحال شدم


اینقدر تو این آپارتمانهای کوچیک زندانی می شن که وقتی به جایی باصفا مثل روستا می رن دیگه حال خودشونو نمی فهمن.
ترنم که وقتی می خوایم بریم روستا بال در میاره.
مامان امیرناز
16 خرداد 92 19:35
سلام عزیزم می دونم چه حسی داری بچه ها جایی که دوست دارن بهشون خوش می گذره اما مامانا هیچ جا بی بچه ها شاد نیستن دوچرخه نو مبارک عزیزم ایشالا عکس فارغ التحصیلی دانشگاهش و بینی


اینقدر که ما غصه می خوریم بچه ها بهشون خوش می گذره.
مامان امین
16 خرداد 92 21:52
لیلا جون خیلی خوشحالم از اینکه بالاخره ترنم جون موفق شد با این مسأله کنار بیاد. ایشالا که به زودی زود خوب میشه و شما رو از نگرانی در میاره


ممنون از اینکه اینقدر دوستایهاتون بی ریاست.
مامان آینده یه فسقلی
17 خرداد 92 1:29
روز تجلّی رحمت الهی، روز بعثت پیامبر اکرم (ص)، بر شما و خانواده عزیزتون مبارک ...






ممنون. برای شماهم مبارک باشه .
لحظه های من و تو
17 خرداد 92 19:14
لطفا خصوصی بخونید


حتما.
مامان یاسمن و محمد پارسا
18 خرداد 92 3:33
عزیزم خصوصی


اومددددم.
مامان آینده یه فسقلی
18 خرداد 92 13:12
سلام لیلا جان، اولش چه بامزه تعریف کردی بودی

ای جانم، خدا رو شکر که بهش خوش گذشته خونه ی عمه جان.

دوچرخه ش هم مبارکش باشه

امیدوارم چرخ های دوچرخه ت همیشه واست بچرخه ترنم جونی که اینقدر هوای دوچرخه تو داری




مرسی از نگاه زیبای شما.مرسی از دعای قشنگت.
مامان یلدا و سروش
18 خرداد 92 15:05
زندگی آرام است،

مثل آرامش یک خواب بلند.

زندگی شیرین است،

مثل شیرینی یک روز قشنگ.

زندگی رویایی است،

مثل رویای ِیکی کودک ناز.

زندگی زیبایی است،

مثل زیبایی یک غنچه ی باز.

زندگی تک تک این ساعتهاست،

زندگی چرخش این عقربه هاست،

زندگی مثل زمان در گذر است...

امیدوارم که بهار دلت همیشه شاد باشه و هیچوقت رنگ خزان نگیره عزیزم


ممنون ممنون ممنون از متن بسیار زیبای شما نازنین.
باران
19 خرداد 92 7:02
ای جان
هزار ماشالله به ترنم خانم
عکسای خیلی قشنگی گذاشتی ومعلومه مامان خوش سلیقیه ای هستی
بوس


ممنون که بهمون سر زدید.
الهه مامان یسنا
19 خرداد 92 9:14
وای چه عالی منم خیل خوشحال شدم واسه بستن چشمش. ایشالا که تنبلی چشمش برطرف میشه و دیگه نگرانی نداری ازین بابت. قربونش برم که فقط دوچرخه اش رو خواسته و گفته براش بفرستین. خیلی بامزه است


واقعا یکی از دلنگرانیهام برطرف شد. آره خواهر می بینی این بچه ها رو.
مامان پارسا و پوریا
19 خرداد 92 15:04
سلام عزیزم.بیا به وبلاگم. دعوتت کردم به یه سرگرمی وبلاگی


مرسی گلم . اومددددم.
☆ یاسمین ☆
19 خرداد 92 16:22
مامانی،کجایی؟عکس دوچرخهء دخملی رو بذار ببینیم


حتما عزیزم. در اولین فرصت.
مامان تارا
19 خرداد 92 23:38
آفرین ترنم جون که از حالا یاد میگیری مستقل بشی
مامانی زیاد دلتنگ نشو اینکه خیلی خوبه که وابسته نیست
برعکس دخترمن که دلم میخواد بتونه یه شب بدون من جایی بمونه ولی محاله خیلی وابسته است


البته وابستگی زیاد هم برای تارا نازنین زیاد خوب نیست بهتره کم کم از وابستگیهاش کم کنی.
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
19 خرداد 92 23:55
خصوصی داری عزیزم


سعیده مامان آندیا
20 خرداد 92 14:45
ترنم ما چطوره


ممنون عزیزم . ما هم خوبیم کنار دوستای مهربونی مثل شما.
باران
20 خرداد 92 18:50
عزیزم با افتخار لینکتون کردم وبه امید دوستی با دواممان


ممنون عزیزم. شما هم لینک شدید با افتخار.
مامان محمد و ساقی
24 خرداد 92 0:46
آخی جاش خالی نباشه
ایشالله چشماش خوب میشه.خدا رو شکر که همکاری میکنه


ممنونم عزیزم.
مهتاب
28 خرداد 92 12:17
چه قدر نازه این دخملی
امیدوارم چشمای قشنگشو دیگه از پشت عینک نبینم


مرسي از دعاي خوبت عززززيززززززززم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد