ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

ترنم بهارم

تولد يكسالگي ترنم

    عكسهايي از تولد يكسالگي دخملي .     عكس كيك تولدت كه چون ماه رمضان بود و هر قنادي رفتيم كيك تولد كوچك و آماده نداشتن مجبور شديم رولتي بگيريم.     شمع تولدت موزيكال بود و يكدفعه كه گلبرگش باز شد تو حسابي ترسيدي.       بعد از مراسم تولد بخاطر اينكه مهمونداري كرده بودي حسابي خسته شدي.       خاله رضوان ( مامان رادين ) هم براي تولدت يكي روي يكي از عكسهايي كه ازت گرفته بود كار كرده و برامون ارسال كردن . مرسي از ذوق و سليقه‌ات خاله رضوان.   ...
1 بهمن 1391

اولين‌ها

چقدر حس زيبايي است با كودك خود بزرگ شدن و قد كشيدن ، قدم زدن و حرف زدن.  اولين‌ها هميشه در ذهن انسان بهترين‌هاست . اولين دندان ، اولين حرف ، اولين قدم و حتي اولين شيرخوردن كودك. عزيزكم مي‌نويسم برايت از اولين‌هاي زندگيت تا جايي كه ذهن ناتوانم ياري‌ام دهد.   سوراخ كردن گوش : بيست و يكم آبان ماه سال 86     اولين بار كه نشستي 6 ماهه بودي.     اولين كلمه‌اي كه از دهنت خارج شد "دد" روز سيزدهم فروردين ، زماني كه به اصفهان رفته بوديم.       اولين ايستادن : بيستم تير ماه سال 87 ...
29 دی 1391

جشن به دنيا اومدن

عزيزكم جشن به دنيا اومدنت رو در تاريخ 2/8/86 يعني زماني كه دقيقا 33 روز داشتي برات گرفتيم. كل روز جشن خواب بودي برعكس تو بقيه ني ني ها مدام يا گريه مي‌كردن يا شير مي خوردن. گل ماماني ،تو از همون موقع هم آروم و صبور بودي . اگر خودم بهت شير نمي دادم خيلي كم پيش مي اومد كه براي شير گريه كني. شبها توي خواب وقتي صداي ملچ و مولوچ خوردن دستت رو مي‌شنيدم مي‌فهميدم گرسنه‌اي و بهت شير مي‌دادم و خودم هر 2 ساعت بيدار مي‌شدم تا سيرت كنم . وگرنه تو كه اصلا اهل گريه كردن نبودي.       ...
29 دی 1391

روزي كه زندگي ما سرشار از ترنم بهاري شد

دخملي مامان طبق تشخيص دكتر قرار بود 16 مهر 1386 به دنيا بياد ، ولي از اونجايي كه خودش دوست نداشت نيمه دومي باشه و خيلي هم عجله داشت ديگه صبر نكرد و لحظه‌هاي آخر نيمه اول بدنيا اومد.  از اونجايي كه هنوز وقت داشتيم و فصلي بود كه سر بابايي خيلي شلوغ بود من خونه مامان جون بودم و بابايي هم خارج از شهر سر كارش بود. ساعت حدود 11 كمي درد داشتم و از اونجايي كه روز جمعه بود با مامان جون و دايي مسعود آژانس گرفتيم و به بيمارستان قدس رفتيم. ساعت 12 جلوي در بيمارستان دردم خيلي شديد شد و به محض اينكه به اتاق معاينه رفتم منو فرستادن داخل . از شانس خيلي خوبمون همون موقع دكترمون بيمارستان بود و همون لحظه اومد بالاي سرمون. تو دقيقا ساعت 12:٥5 ب...
29 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد