ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

ترنم بهارم

ترنم و ترم دوم نقاشي

زندگي مامان ، بعد ازاينكه ترم اول نقاشيت تموم شد ،‌ خيلي بيشتر به نقاشي علاقه‌مند شدي و مدام مي‌پرسيدي مامان من كي كلاس نقاشي دارم؟ و اينقدر به خاله ناهيد توي مهد مي‌گفتي  " خاله به من نقاشي ياد مي‌دي ؟ " كه ترم بعد رو هم برات ثبت نام كرديم . ترم دوم كه رفتي 4 ساله بودي و نقاشيهات كمي پيشرفت كرده بود....   اينو هم گذاشتم كه بدوني بعضي وقتها يه كم بي دقتي هم مي‌كردي . هر چند تو هميشه نقاش كوچولوي ماماني.     ...
30 دی 1391

ترنم و نقاشي (ترم اول)

نفس مامان از بچگي علاقه زيادي به نقاشي داشت و داره .  تا جايي كه فقط كافيه چند تا برگه و يكسري مداد رنگي بهش بدي تا چند ساعتي سرگرم باشه . و از اونجايي كه علاقه ترنم رو مي‌دونستم و از شانس خوبمون ، توي مهدكودكي كه ترنم مي‌رفت و الان دوره پيش دبستاني رو اونجا مي‌گذرونه ،  هر ترم كلاس نقاشي برگزار مي‌كنن و الان ٥ ترمه كه زندگي مامان داره مي‌ره كلاس نقاشي و هميشه جزء بهترينها توي كلاس نقاشي بوده. البته بايد از خاله ناهيد ( مربي نقاشي ترنم ) هم تشكر كنم كه براي پيشرفت دخترم خيلي زحمت كشيده. و هميشه سفارش مي‌كنه كه وقتي ترنم بزرگتر شد حتما توي كلاسهاي حرفه‌اي نقاشي ثبت نامش كنيم. تعداد نقاشي...
30 دی 1391

اولين سفر ، اصفهان

گل زندگي من اولين سفر تو به اصفهان بود . دقيقا زماني كه 6 ماه و 11 روز داشتي. روز 11 فروردين همراه بابا جون و مامان جون و يكسري از فاميلهاي ديگه به اصفهان ، خونه دوست بابا جون رفتيم . كلي ميزبان رو به زحمت انداختيم و حسابي بهمون خوش گذشت . روز سيزدهم فروردين كه به رسم هر ساله بايد بيرون مي‌رفتيم ، ما هم به باغ آقاي جمشيديان رفتيم . درست همون روز بود كه تو براي اولين بار تونستي يه كلمه رو بگي ، اولين كلمه اي كه گفتي كلمه "دد " بود . چقدر اون روز ما ذوق كرديم و چقدر خنديدم از اينكه هنوز هيچي نشده دداي شدي. اينم عكس همون روز كه با بابا عليرضا انداختي. ...
29 دی 1391

اولين‌ها

چقدر حس زيبايي است با كودك خود بزرگ شدن و قد كشيدن ، قدم زدن و حرف زدن.  اولين‌ها هميشه در ذهن انسان بهترين‌هاست . اولين دندان ، اولين حرف ، اولين قدم و حتي اولين شيرخوردن كودك. عزيزكم مي‌نويسم برايت از اولين‌هاي زندگيت تا جايي كه ذهن ناتوانم ياري‌ام دهد.   سوراخ كردن گوش : بيست و يكم آبان ماه سال 86     اولين بار كه نشستي 6 ماهه بودي.     اولين كلمه‌اي كه از دهنت خارج شد "دد" روز سيزدهم فروردين ، زماني كه به اصفهان رفته بوديم.       اولين ايستادن : بيستم تير ماه سال 87 ...
29 دی 1391

جشن به دنيا اومدن

عزيزكم جشن به دنيا اومدنت رو در تاريخ 2/8/86 يعني زماني كه دقيقا 33 روز داشتي برات گرفتيم. كل روز جشن خواب بودي برعكس تو بقيه ني ني ها مدام يا گريه مي‌كردن يا شير مي خوردن. گل ماماني ،تو از همون موقع هم آروم و صبور بودي . اگر خودم بهت شير نمي دادم خيلي كم پيش مي اومد كه براي شير گريه كني. شبها توي خواب وقتي صداي ملچ و مولوچ خوردن دستت رو مي‌شنيدم مي‌فهميدم گرسنه‌اي و بهت شير مي‌دادم و خودم هر 2 ساعت بيدار مي‌شدم تا سيرت كنم . وگرنه تو كه اصلا اهل گريه كردن نبودي.       ...
29 دی 1391

روزي كه زندگي ما سرشار از ترنم بهاري شد

دخملي مامان طبق تشخيص دكتر قرار بود 16 مهر 1386 به دنيا بياد ، ولي از اونجايي كه خودش دوست نداشت نيمه دومي باشه و خيلي هم عجله داشت ديگه صبر نكرد و لحظه‌هاي آخر نيمه اول بدنيا اومد.  از اونجايي كه هنوز وقت داشتيم و فصلي بود كه سر بابايي خيلي شلوغ بود من خونه مامان جون بودم و بابايي هم خارج از شهر سر كارش بود. ساعت حدود 11 كمي درد داشتم و از اونجايي كه روز جمعه بود با مامان جون و دايي مسعود آژانس گرفتيم و به بيمارستان قدس رفتيم. ساعت 12 جلوي در بيمارستان دردم خيلي شديد شد و به محض اينكه به اتاق معاينه رفتم منو فرستادن داخل . از شانس خيلي خوبمون همون موقع دكترمون بيمارستان بود و همون لحظه اومد بالاي سرمون. تو دقيقا ساعت 12:٥5 ب...
29 دی 1391

انتخاب اسم براي دخملي

از روزي كه فهميديم ني ني مون دختره ، ديگه كار من شده بود ليست كردن نامهاي دخترونه . توي كتابها و بيشتر توي اينترنت جستجو مي‌كردم . يكسري فاكتورهايي داشتم كه مهمترينهاش اين بود كه علاوه بر خود اسم ، معنيش هم زيبا باشه ، و ديگه اينكه هيچ جور نشه اسم رو طور ديگه‌اي تلفظ كرد ، آخر اسم "ه" نداشته باشه و از همه مهمتر تكراري نباشه ( توي 7 نسل گذشته و شايد آينده خودم و بابايي ) و ... . خلاصه كار و زندگي من شده بود جستجو ، حتي مي‌نشستم پاي برنامه‌هاي كودك و اگر اسمي از بچه‌ها برام جالب بود يادداشت مي‌كردم و دنبال معنيش مي‌رفتم. يك روز كه دوره مهمونيمون خونه خاله ساره بود ( آخه ما چهار نفر هستيم...
28 دی 1391

سلام

    سلام . گل زندگي من ، ترنم بهارم متولد سي ام شهريور ماه سال 1386 و پنج سالشه. شايد بگين كه چرا اينقدر دير اقدام كردم و تا بحال كجا بودم. من هم بدنبال يك اتفاق جالب و ساده با اين سايت آشنا شدم .ترنم همون همسايه روبروي يسنا خانم و دوست رادين ، جوونمرد كوچولو ست .  كه بدنبال اين اتفاق جالب من هم با اين سايت آشنا شدم و تصميم گرفتم با عضويت توي اين سايت براي خودم و ترنم عزيزم دوستاي مجازي و در عين حال حقيقي داشته باشم. حالا براي شروع چند تا عكس از گل زندگيم ، ترنم عزيزم مي‌زارم. راستي ترنم من پيش دبستانيه ، خوشحال مي‌شم با كسي كه بچه هم سن و سال و هم مقطع دخترم داشته باشه آشنا بشم. ...
28 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد