ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ترنم بهارم

يه ريزه خنده

1391/12/9 10:21
نویسنده : لیلا
950 بازدید
اشتراک گذاری

هفته قبل تصميم گرفتيم گليم فرش آشپزخونه رو عوض كنيم . همراه بابايي و دختري رفتيم فرش فروشي 326220_phil_30.gif، گل دختر فقط ذوق فرشهاي مخصوص بچه‌ها رو مي‌كرد.

 مدام به بابايي مي‌گفت براي اتاق منم فرش بخر. وقتي بهش گفتم عزيزم وقتي خونه رو عوض كنيم و اتاقت بزرگ بشه برات همه چيز رو ست مي‌خرم.

 بغض كرد و به بابايي گفت " من الان كه بچه‌ام ذوق تخت و فرش و كمد و اينارو دارم ، بزرگ كه بشم ديگه به دردم نمي‌خوره."322413_scaredsmiley.gif150519_297.gif

 

 

از مدرسه كه برگشته ، ميگه ماماني امروز خاله معصومه ازمون پرسيد بچه‌ها كي‌ مي‌دونه اسم امام دهم چيه ؟ 53319_mrsbeasley.gifمنم زود جواب دادم "هادي" بعد خاله گفت "آفرين ترنم ، خيلي اطلاعاتت بالاست."Yatta

 ازش مي‌پرسم دخترم حالا مي‌دوني اطلاعات يعني چي ؟ مي‌گه " نه ، فقط مي‌دونم هر چي كه هست ، براي من خيلي بالاست."niniweblog.com

 

  

ديروز عصر بهم ميگه  "ماماني ، سارينا بهم گفته ترنم تو خيلي قشنگ حرف مي‌زني."

niniweblog.com

گفتم عزيزم مگه چيزي به سارينا گفتي ؟ ميگه" بله ، امروز كه سارينا غذا نياورده بود به خاله گفتم خاله ايشون غذا ندارن."niniweblog.com

 

  

 چند روز پيش رفته بوديم كه براي دخملي كفش بخريم.629910_shopping2.gif

 كفشي كه فرشنده آورد يك سايز براش بزرگ بود . بنابراين جلوي كفش خالي مي‌موند. دخملي ناز ما هم نمي‌دونه چطور منظورش رو بگه ، برگشته مي‌گه " مامان اين كفشه كه جلوش پا نداره."ROTFL

 با حرف گل دختر ما ، فروشنده‌ها كلي خنديدن و به خانم بر خورد . ديگه به هيچ عنوان كفش نمي‌پوشيدniniweblog.com. مي گفت من ديگه از اين آقاهه كه به حرفم خنديده چيزي نمي‌خرم.

فروشنده بيچاره كلي باهاش حرف زده  كه آخه حرفت با نمك بوده. خلاصه بعد از كلي خواهش niniweblog.com يه كيف و يه كفش انتخاب شد.

 

 

زن عموي ترنم ( مامان نگار ) بارداره . totalgifs.com gravidas gif gif ccmpreg2f.gifاز اون موقع كه ترنم فهميده ، حسابي تو فكر ني ني هستش و مدام مي گه " نگاري ني ني داشته باشه ، اما من نداشته باشم؟ "

خلاصه بعد از اينكه از ما نااميد شد niniweblog.com يه روز يه راه حل جديد به ذهنش رسيده.

با خوشحالي اومده مي گه "ماماني به مامان نگار بگو حالا كه داره ني ني مياره دو تا بياره l35.gifو يكيشو بده به ما713319_storksmily.gif". 102813_anj_jawdrop.gif niniweblog.com

 

 

 

وقتی می‌ خواد حرفی بزنه که بابایی متوجه نشه میاد درگوش من و یواشکی می‌گه 300817_secret.gif.

بابایی که ازش می‌پرسه چی گفتی ؟ ميگه "نمي شه گفت. موضوع خانومانه بود." 8017_shock2.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

رضوان مامان رادین
9 اسفند 91 10:30
الهییییییییییییییییی مُردم از خندههههههههههه...
ولی لیلا خیلی نامردی برای اتاق جیگر طلا فرش بخررررررررررررر والا بعدشم نگار نی نی داشته باشه و ترنم بچم با چشم حسرت به نگار و نی نی شون نگاه کنه..واقعا خجالت داره


رضوان جون تو كه ديگه خونه ما رو ديدي عزيزم. تو ديگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟.
در اولين فرصت كه اتاق مستقل و خوبي داشته باشه حتما.
در مورد ني ني هم با اين اوضاع شرمنده بچه‌ام هستيم.
مامان کوروش
9 اسفند 91 11:29
سلام عزیزم ممنون که اومدی و اون ارزوی قشنگ رو کردی ترنم گل و ناز رو ببوس


خواهش ميكنم گلم.
مامان تارا
9 اسفند 91 23:31
عزیزم تو چقد شیرین زبونی / واقعا هم اطلاعاتت بالاست. دووووووووووووست دارم ترنمی


مرسي خاله جونم.
مامان امین
12 اسفند 91 7:35
من هم از این دخترای شیرین زبون می خوام. زنده باشی و موفق. آفرین به این گل دختر باهوش


الهي خدا هر چه زودتر اين دخملي‌هاي ناز بهتون بده ماماني مهربون.بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
مامان رقیه
12 اسفند 91 9:01
سلام لیلا جان
بچه های امروز همشون لیسانس به دنیا میا خواهر
قربون شیرین زبونیاش برم خدا یه عمر چراغ دلت کنه این خانوم خانوما رو
ممنون از حضور گرمت عزیزم


ممنون از لطف بي پايان شما. مرسي از دعاي قشنگت عزيزم.
مامان یسنا
12 اسفند 91 22:09
سلام وایی خدا مردم از خنده از دست این دختر بلاچه!!!بخورمت
راستی بابت کادوی قشنگتون ممنونم عزیزم نمیدونی یسنا چقدر کیفش رو دوست داره. هر جا میره باخودش میبره میگه ترنم برای تولد عیدم خریده
راضی به زحمتت نبودم گلم. خیلی لطف کردی.
راستی آدرس آتلیه سر خیابون مولوی تو قایم مقامه. دید و مکث. اگه خواستی احیانا بری بگو تا معریفت کنم. طرف آشناست مناسب میگیره


ممنون عزيزم . خواهش مي‌كنم قابل يسناي گل رو نداره.
حتما قبل تز رفتن باهات هماهنگ مي كنم. مرسييييييييييي.

یاسمین
13 اسفند 91 17:49
................ ٭ §٭ §٭§٭
.......... ٭ §٭ .............٭ §٭
.........٭ §٭ ................ ٭ §٭ ...................٭ §٭ §٭ §٭
....... ٭ §٭.......................٭ §٭.......... ٭ §٭ .............٭ §٭
....... ٭ §٭..........................٭ §٭ .... ٭ §٭ ...................٭ §٭
....... ٭ §٭ ..........................٭ §٭٭ §٭ .........................٭ §٭
........ ٭ §٭..............................٭ §٭ ..............................٭ §٭
......... ٭ §٭ ..................................................................٭ §٭
........... ٭ §٭ ...............................................................٭ §٭
............. ٭ §٭ ............تقدیم به تو که بهترینی...................٭ §٭
............... ٭ §٭ .....۩۞۩.*•. ............... .•*.۩۞۩.......٭ § ٭
................. ٭ §٭ ...................................................٭ §٭
................... ٭ §٭ ...............................................٭ §٭
..................... ٭ §٭ .........................................٭ § ٭
........................٭ §٭ ....................................٭ §٭
......................... ٭ §٭ ..............................٭ §٭
.............................. ٭ §٭ ......................٭ §٭
.................................. ٭ §٭ .............. ٭ §٭
..................................... ٭ §٭ .........٭ §٭
........................................ ٭ §٭..٭ §٭
ماشاله به این دخمل شیرین زبون


مامان کوروش
14 اسفند 91 7:10
سلام عزیزم ببخشید که دیر اومدم ترنم جونم خوبه عزیزم من کاکا رو از وب مینا درست کردم ادرسش رو واست میزارم برو قسمت اخرین مطالب پست این چند وقت ما..... اونجا مینا دستورش رو گذاشته حتما درست کن ضرر نمیکنی
http://mohammadsaghi.niniweblog.com/
این ادرس وبشه


ممنون عزيزم.مرسي.
زهره
14 اسفند 91 10:03
روزها می‏آمدند و می‏رفتند،بهار نزدیک بود. پیرمرد لبوفروش به دخترش قول داده بود برایش لباس و کفش تازه بخرد، ولی پول به اندازه‏ی کافی نداشت. این روزها لبوهایش خوب فروش نمی‏رفت. سوز سرما همه جا را فرا گرفته بود، کم کم غروب از راه می‏رسید، دست‏های پیرمرد مثل لبو قرمز شده بود. دوباره داد زد: «لبو، لبوی داغ و خوشمزه دارم...» اما کسی توجهی به او نمی‏کرد. همه با دست‏های پر، سعی می‏کردند هر چه زودتر به خانه برسند. صدای اذان از گلدسته‏های مسجد به گوش می‏رسید، پیرمرد نگاهش را به طرف آسمان گرفت و اشک در چشمانش جمع شد، ناگهان صدایی به گوشش رسید: «همه‏ی لبوهایت را چند می‏فروشی؟» پیرمرد خوشحال شد. مرد همه‏ی لبوها را خرید و پول خوبی هم به او داد. پیرمرد خوشحال شد. صدای چرخ‏های گاری‏اش انگار در کوچه‏ها می‏خندید. [بوسه] مورچه و دوستش مورچه داره می بافه با نخ زرد و یشمی برای دوستِ خوبش یه شالِ گرمِ پشمی ریخته کنارِ دستش صد تا کلافِ کاموا مورچه می گه: «خدایا! تموم می شه تا فردا؟» زرافه دوستِ مورچه فردا می شه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمی شه شا لش
یاسمین
14 اسفند 91 14:27
شما هم با افتخار لینک شدی گلم


ممنون.
مامان آوا
14 اسفند 91 15:03
سلام دوست خوبم چه دختری نازی دارین.زنده باشه.خوشحال میشم به وبلاگ دخترییییی منم سر بزنین


حتما.
مامان محمد و ساقی
14 اسفند 91 15:36
سلام عزیزم
ممنونم کهبه وبمون اومدین.امیدوارم طرز پختن کاکا رو یاد بگیری.هر جا سوال داشتی در خدمتم


مرسي عزيزم. حتما.
مامان محمد و ساقی
14 اسفند 91 15:37
ماشا... چه دختر نازی دارین.خدا حفظش کنه.ایشا... همیشه سلامت باشه


ممنون عزيزم از دعاي خوبت.
خواهر فرناز
14 اسفند 91 16:17
سلام
ممنون به وبلاگ ما اومدین
ایشالا ما هم بتونیم براتون جبران کنیم



خواهش مي‌كنم عزيزم.
مهتاب
14 اسفند 91 23:31
جانم چه قدر بانمکی دخملی
لیلا جونم فکر کنم ترنم خیلی طرفدار داره
همه گفتن برای اتاقش فرش بخر منم طرفتار درجه یکش میگم مامانی براش فرش بخر کو تا فردا
راستی زن عمو دخملی من تو راهی داره جالبه که بدونی 2 قلو بودن اما یکشون خدافظی کرده یکی دیگه آخر تیر ماه به دنیا میاد .
باز جالبتر اینکه مبینا مهر امسال دختر خاله ای دو قلو هاشد
خیلی جیگرن عکسشو نو میزارم


اي جان . من عاشق بچه‌هاي دوقلو هستم.
حتما بهت سر مي‌زنم.
مامان پارسا و پوریا
21 اسفند 91 20:07
چقدر این دخملی شیرین و شیرین زبونه
اصلا دخترا همشون شیرین زبونن.خوش به سعادتت که دختر داری



مرسي عزيزم. آخيييييييييي تو كه دو تا گل پسر ناز داري.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد