ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ترنم بهارم

از همه جا...

       اول از همه با چند روز تاخير روز دانش آموز رو به همه بچه‌ها تبريك مي‌گم بخصوص دانش آموز كلاس اولي خودم ترنم عززززيزززززم.  دختر گلم امسال اولين سالي هست كه دانش آموز شدي. اولين سالي هست كه اين روز شامل حالت مي‌شه. بهترينم روزت مبارك.  دانش آموز كوچولو و مهربون من ان شاا... هميشه سالم و شاد باشي و تو راه علم و دانش موفق و پيروز.   از هفته قبل كه ترنم به نشانه‌ها رسيده ، يعني رسما خوندن و نوشتن رو شروع كرده ،  خيلي ذوق مي‌كنه. مدام توي خونه راه مي‌ره و روي تكه‌هاي كاغذ ، وايت برد و حتي روي دستمال كاغذي هم كلماتي كه ياد گرفته مي‌...
18 آبان 1392

اين روزها مي‌گذرد....

      از اونجايي كه از كلان شهري اراك فقط آلودگيش نصيب ما شده  ، از 11 مهر بنا به الطاف استاندار سابق ( البته دم رفتن ايشون بود) دوباره ساعت كاري ما تغيير كرد. گفت بزار اين دم دماي آخر يه يادگاري از خودم به جا بزارم بنابراين ساعت كاري اداره‌ها تا ساعت 3:30 بعد از ظهر شد. البته يه دو روزي 3:45  بود . بعدا مديران محترم لطف كردن يك ربع بهمون بخشيدن و شد همون ساعت 3:30 و با اين لطفشون اشك شوق توي چشمهاي ما جمع شد    و يه عمر ما رو مديون خودشون كردن.     تازه بعد اين همه بگير و ببند و اين حرفها دوباره زمزمه اينه كه استاندار جديد با اين طرح مخالفه و مي‌خوان اين...
5 آبان 1392

اولين روزهاي مدرسه

     پروژه هر روزه ما براي بيدار كردن ترنم و آماده شدن براي مدرسه  صبح كه مي‌شه بايد ده دقيقه‌اي ناز دختر رو بكشيم تا از خواب بيدار بشه .       گاهي حتي جلوي در دستشويي هم مي‌خوابه و به قول معروف يه چرتي مي‌زنه.      وقتي دست و صورتش رو مي‌شوره. با همون حالت پتو پيچ مياد براي صبحانه .  البته بايد مثل خانهاي ايل و طائفه ، حتما پشتش متكا بزارم تا تكيه بده. مجبورم براي اينكه صبحانه‌اش رو كامل بخوره هزار و يك ترفند بزنم. هر روز يه صبحانه جديد براش درست كنم  تا ميلش بكشه براي خوردن . ...
10 مهر 1392

جشن شكوفه‌ها و روز اول مدرسه.....

باز آمد بوي ماه مدرسه ..... وااااااااي كه نمي‌دونيد چه حس خوبيه ، دختر كوچولوي آدم اول صبح مانتو و شلوار بپوشه و يه مقنعه كوچولو سرش كنه و كيف بندازه پشتش و راه بيفته بره مدرسه انگار تمام دنيا رو به آدم مي‌دن. روز جشن شكوفه‌ها مي‌شد برق شوق رو تو چهره تك تك پدرها و مادرها ديد. مي‌شد حس كرد كه والدين چقدر از ته دل خوشحالن كه مي‌بينن بچه‌هاشون دارن يه قدم خيلي مهم براي آينده‌شون برمي‌دارن. فرشته كوچولوي ما هم كه از خوشحالي نمي‌دونست چكار كنه . همش با سارينا اينطرف و اونطرف مي‌رفتن و بازي مي‌كردن. بعد از صف نيم ساعتي با معلمشون سر كلاس تنها بودن و ما هم در حال ...
10 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد