ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ترنم بهارم

زندگي خصوصي دخملي

    روز چهارشنبه كه به خاطر يه كار اداري به تهران رفتيم. و پنج شنبه رو خونه عمه فرحين بوديم. غروب پنجشنبه تو راه برگشت ترنم خانوم از لحظه‌اي كه راه افتاديم همش مي‌پرسيد :" بابايي چقدر مونده تا به رستوران مهتاب برسيم؟ "  بابايي : " یک ساعت و نیم ديگه" ترنم : خيليه؟؟ من : " نه ، حالا كمي بازي كن تا بعد" 5 دقيقه بعد : ترنم:"نرسيديم؟؟!!!" من :" نه مامان هنوز خيلي مونده!" ترنم:" تو كه گفتي خيلي نيست." من : " منظورم به اين زوديها هم نبود كه "  10 دقيقه بعد ...." نرسيديم؟؟؟؟" من : هر وقت نزديك شديم بهت اطلاع مي‌دم." 15 دقيقه بعد . ت...
7 ارديبهشت 1392

كاردستي هاي پيش دبستاني ترنم

    امروز فقط مي‌خوام كاردستي‌هايي كه دختر نازنينم ، ترنم جون تو دوره پيش دبستاني درست كرده رو براش بزارم. كاردستي‌هايي كه براي تك تكشون كلي ذوق كرده و زحمت كشيده . و البته تز داده.       اين يه كاردستي توي كتاب كمك آموزشي بود كه بايد عكس خونه رو در‌مي‌آوردن و كاردستي درست مي‌كردن.     اينجا هم ترنم خسته از درست كردن كاردستي....       كاردستي رحل.       كاردستي مدال       كاردستي جانماز كه با گل سفال و پارچه درستش كرديم. ...
2 ارديبهشت 1392

شاعر كوچولو هم شعر مي‌گه ، هم قصه

    چند روز پيش دختر ناز ماماني ، با ديدن حال و هواي بهاري انگار گل از گلش شكفت. رفته يه برگه و يه مداد آورده مي گه ماماني من هر چي گفتم تو بنويس. هي اون گفت ، هي ما نوشتيم . هي اون گفت ، هي ما نوشتيم. بهش مي گم ماماني اينا چيه ؟   مي‌گه "خوب شعرن ديگه البته كمي هم قصه" خلاصه ما كه نفهميديم بالاخره شعره يا قصه. تازه بعد از نوشتن مطالبش ، گل دختر گفت : ماماني يادت نره حتما اين شعرهامو توي ولباگم (وبلاگم) بنويسي‌ها. حالا اين چند روز هم مدام سراغ شعرهاشو از توي ولباگش (وبلاگش) مي گيره. چشم عزيزم ، چشم گلم ، چشم نازنينم ، اينم شعرهاي قشنگت توي ولبا...
26 فروردين 1392

سيزده به در 92

  يازدهم فروردين كه عمه فرحين و خانواده‌اش خونمون بودن و دوازدهم رفتن خونه مادر جون. ما هم بعد از تميز كردن خونه و آماده كردن وسايل براي نهار به خونه مامان جون رفتيم و از اونجايي كه نيمه اول ايام عيد رو خونه نبوديم و تقريبا جايي عيد ديدني نرفته بوديم سعي كرديم اون روز رو جبران كنيم و از عصر شروع كرديم به رفتن . در عرض چند ساعت 7 جا عيدي رفتيم .  خونه خاله‌ها و عموها. ترنم هم مدام غر مي‌زد كه مگه تموم نشد بسه ديگه .  ولي همينكه عيديش رو مي گرفت خوشحال مي‌شد و روحيه مضاعف مي‌گرفت براي رفتن به يه عيدديدني ديگه.  شب هم خونه عمو محمد دعوت بوديم. و اونجا ترنم&...
23 فروردين 1392

گل دختر نمونه

      امسال كه فرشته كوچولوي خونه ما پيش دبستانيه خيلي چيزا رو ياد گرفته . كه هميشه وقتي ازش مي‌خوايم برامون بخونه اولش كمي ناز مي‌كنه و اما بعدش مي‌خونه. از سوره‌هاي قرآن سوره ناس ، فلق ، عصر ، كوثر ، مسد ، حمد ، توحيد و ... رو بلده. در ضمن آيت الكرسي رو هم كامل مي‌دونه. و وقتی از خونه میایم بیرون زیر لب آیت الکرسی می‌خونه. دخملي ناز ما الان ديگه كل حروف الفبا رو مي‌شناسه و با دانشي كه پيدا كرده روش جالبي براي نوشتن داره مثلا يكبار زينب رو به اين شكل نوشته بود " ز اِ ي ن اَ ب " . علاوه بر شعرهاي معمولي كه هر هفته توي واحد كاريشون دارن ، شعر " اي ايران ...
24 اسفند 1391

يه ريزه خنده

هفته قبل تصميم گرفتيم گليم فرش آشپزخونه رو عوض كنيم . همراه بابايي و دختري رفتيم فرش فروشي ، گل دختر فقط ذوق فرشهاي مخصوص بچه‌ها رو مي‌كرد.  مدام به بابايي مي‌گفت براي اتاق منم فرش بخر. وقتي بهش گفتم عزيزم وقتي خونه رو عوض كنيم و اتاقت بزرگ بشه برات همه چيز رو ست مي‌خرم.  بغض كرد و به بابايي گفت " من الان كه بچه‌ام ذوق تخت و فرش و كمد و اينارو دارم ، بزرگ كه بشم ديگه به دردم نمي‌خوره."     از مدرسه كه برگشته ، ميگه ماماني امروز خاله معصومه ازمون پرسيد بچه‌ها كي‌ مي‌دونه اسم امام دهم چيه ؟ منم زود جواب دادم "هادي" بعد خاله گفت "آفرين ترنم ، خيل...
9 اسفند 1391

خانه تكاني و اين روزهاي خانه ما

    سلام عزيز دلم . دختر خوشگلم. قربونت بره ماماني .         اين چند وقت كه ماماني شروع به خونه تكوني عيد كرده دخملي هم حسابي كمك كار مامانه      . از اون طرف هم ، از 15 بهمن ساعتهاي كاري تغيير كرده (آخه اراك شده كلان شهر ) و بعداز ظهرها ماماني تا ساعت 5/3 سر كاره و وقتي مي‌رسه خونه نه ديگه تواني داره و نه وقتي كه بخواد بيشتر بنويسه .البته اينم بگم كه ديگه پنجشنبه‌ها تعطيل شديم.  خلاصه نزديكي عيد هم مزيد بر علت شده و حسابي سرمون شلوغه. ترنم هم اين چند روز ، چند ساعتي يكبار يه شاخه گل (گلي كه پارسال اداره بابت روز زن بهمون داده...
2 اسفند 1391

خورشت هاي باي آشپز كوچولوي ما (ترنم)

        هفتم بهمن ماه سال 91   امروز عصر كه مشغول شكستن گردو براي فسنجون بودم ترنم خانوم هوس كرد آشپزي كنه.      اول از همه رنده رو آورد و شروع كرد به رنده كردن گردوها . بعد هم از يخچال يه تيكه كره برداشت و بهش اضافه كرد. براي اينكه كره زودتر ذوب بشه پياله رو روي بخاري گذاشت و مدام همش زد.  ازم دو تا بيسكويت " هاي باي " خواست . اونها رو هم خرد كرد و با دستكش يكبار مصرف شروع كرد به ورز دادن يا به قول خودش له كردن مواد. همون موقع بابايي انار آورد . وقتي انار دون مي‌كردم براي خالي نبودن عريضه چند تا دونه انار...
9 بهمن 1391

جشن ورود به پیش دبستانی ترنم

    تمام ترانه هايم ترنم ياد توست و تمام نفسهايم خلاصه در نفسهاي توست........     یکم مهر ماه سال ٩١   فرشته کوچولویی ما دیگه کم کم داره بزرگ می‌شه. امروز روز ورود به دوره پیش دبستانی گل دخترمونه. دوره‌ای که باید خودشو آماده کنه برای طی کردن یک مسیر طولانی و سرنوشت ساز.    ملوسک مامان برای رفتن به پیش دبستانی هیچ مشکلی نداشت   ، چون توی همون مهد خودش ( مهد یلدا ) که تقریبا از ٢.٥ سالگی می‌رفت ثبت نام شد.   روز اول مهر روز جشن ورود به پیش دبستانی ، توی حیاط برگزار شد . و امان از بجه‌ها که هر کدوم یک طرف می‌رفتن و بر...
9 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد