منطق ترنمي
ششم بهمن ، خدا به دختر خالهام يه پسر ناز و كوچولو داده به اسم محمد جواد. يه پسر دوست داشتني ، اما فاطمه ( خواهر محمد جواد ) كه يكسالي از ترنم كوچيكتره الان كه براش رقيب پيدا شده تو خونه ، حسابي شاكيه و تو خونه راه ميره و ميگه من كه ني ني پسر نميخواستم ، مامان ببر پسش بده . گاهي هم ميگه چقدر اين بچه زشته ، خدا كنه كه بميره.
اون روزي كه براي ديدن محمدجواد رفته بوديم ، ترنم كه شاهد اين واكنشهاي فاطمه بود يواشكي به من گفت : " ميخوام به فاطمه بگم داداشت گناه داره ، چرا اين حرفها رو بهش ميزني. اگه داداشت بزرگتر از تو بود و تو كوچولو بودي ،دوست داشتي داداشت بهت اين حرفها رو بزنه؟؟؟ "
دلم ميخواست اون لحظه تو بغلم لهش كنم .... قربون اين منطق قشنگت برم من .... عزيزم واقعا لذت ميبرم از اين همه صبوري و عاقل بودنت.
حالا بعد اين همه فلسفه چيني براي من ، بهش ميگم خوب برو همه اين حرفهايي كه به من زدي به فاطمه هم بگو. ميگه ولشششش كن ، خودش درست ميشه.
اينم عكس محمد جواد دوست داشتني
آواي باران نوشت : اين اپيدمي آواي باران همه گير شده. ترنم حرف " واو " رو كه ياد گرفتن ميگفت وقتي املا مينوشتيم همش به خانوم گفتيم : " بنويسيم آواي باران " خانوممون گفت نه فعلا هر چي من ميگم بنويسيد. فكر كنم معلمه ديگه اين شكلي شده آخرش.