به مهد رفتن دخملي
دقيقا 2 سال و 7 ماه داشتي تصميم گرفتيم بفرستيمت مهد كودك.
البته قبلا دو بار ديگه فقط براي چند ساعت به مهد رفته بودي يكبار زماني كه 6 ماهه بودي و يكبار زماني كه 1.5 ساله بود ، چون كسي نبود كه نگهت داره (مامان جون به مسافرت رفته بود) مجبور بوديم چند ساعت بگذاريمت مهد . اون موقع اينقدر كوچيك بودي كه با ديدن اسباب بازيهاي مهد ديگه ماماني رو فراموش ميكردي و ميرفتي سراغ بازي و اصلا گريه نميكردي.
ولي اينبار فرق داشت ديگه بزرگتر شده بودي و به خونه مامان جون حسابي عادت كرده بودي.
روزهاي اول همينكه ماشين باباييبه طرف كوچه مهدتون ميپيچيد شروع ميكردي به گريه كردن و مدام ميگفتي مامان ببخشيد. بابا ببخشيد . آخه فكر ميكردي كار بدي انجام دادي و ما براي تنبيهت داريم تو رو از خودمون دور مي كنيم و ميذاريمت مهد. حالا بماند كه خيلي روزا اشك منم درميآوردي ، ولي بالاخره با محيط مهد اخت شدي و به خاله ريحانه و بچهها عادت كردي.