ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ترنم بهارم

عكسهايي از يك تا دو سالگي ترنم

  زماني كه تقريبا دو ساله بودي ، تنها چيزي كه به عنوان ميوه مي‌شناختي خيار بود. توي مهموني اگر ده نوع ميوه هم مي‌چيندن ولي خيار نداشت مي‌گفتي مامان اينا چرا ميوه ندارن. اين بود كه هميشه به عروسكهاتم ميوه(خيار) مي‌دادي.     تو حياط خونه مادر جون در حال بازي.       اينم تيپ زمستاني دو سالگي گل دختر.   ...
1 بهمن 1391

تولد يكسالگي ترنم

    عكسهايي از تولد يكسالگي دخملي .     عكس كيك تولدت كه چون ماه رمضان بود و هر قنادي رفتيم كيك تولد كوچك و آماده نداشتن مجبور شديم رولتي بگيريم.     شمع تولدت موزيكال بود و يكدفعه كه گلبرگش باز شد تو حسابي ترسيدي.       بعد از مراسم تولد بخاطر اينكه مهمونداري كرده بودي حسابي خسته شدي.       خاله رضوان ( مامان رادين ) هم براي تولدت يكي روي يكي از عكسهايي كه ازت گرفته بود كار كرده و برامون ارسال كردن . مرسي از ذوق و سليقه‌ات خاله رضوان.   ...
1 بهمن 1391

ترنم و ترم پنجم نقاشي

البته اين ترم هنوز تموم نشده . ولي چند تا از نقاشي هايي كه كشيدي رو مي‌زارم . اين ترم به خاطر اينكه پيش دبستاني هستي كمتر فرصت كشيدن نقاشي رو داريم به خاطر همين كلاسهات ، كمي كندتر از قبل پيش مي‌ره . آخه ديگه درس و مشق داري گلم. ...
30 دی 1391

ترنم و ترم چهارم نقاشي

عسل مامان ، براي خودش نقاشي شده ماشاا.... . من كه از اين استعدادها ندارم . بابايي هم كه .... . فكر كنم به دايي مسعودي يا شايدم خاله ندا رفته باشي. ديگه براي خودت طرح مي‌دي و از چيزهايي كه دوستشون داري نقاشي مي‌كشي. روزهایی که برای رفتن به مهد کودک کمی بی حوصله‌ای ، به محض اینکه بابایی بهت میگه امروز کلاس نقاشی داری ، فوری آماده می‌شی و با خوشحالی به مهد می‌ری.  اين هم تعدادي از نقاشيهاي قشنگت عزيزم. اينم يه سبك از نقاشي با مداد شمعيه . كه خيلي دوست داري و خودت مدام نقاشي‌هاي ديگه رو با اين سبك مي كشي.   ...
30 دی 1391

ترنم و ترم سوم نقاشي

ترم سوم نقاشي هم براي دختر كوچولي ما زماني شروع شد كه 4.5 ساله شده بود. قشنگترين مورد توي اين ترم ، اين بود كه مربي ازتون خواسته بود يكي از وسايل آشپزخونه رو نقاشي كنيد . تو هم از اونجايي كه عاشق نقاشي بودي يخچال ،‌ گاز و ماشين لباسشويي رو كشيدي. براي كشيدن روي گاز مجبور شدم بزارمت روي كابينت تا بتوني گاز رو ببيني و يك ساعتي كنارت سر پا وايسادم تا كار خانوم خانوما تموم بشه . اوني هم كه كنار گاز وايساده به قول خودت مامان ليلاست . ( بيچاره من ). وقتي هم كارت تموم شد گفتي شلواري كه توي ماشين لباسشوييه براي باباست. ...
30 دی 1391

بايد عجله كنم

ترنم عزيزم ،‌ گل هميشه بهارم از اونجايي كه كمي دير با اين سايت آشنا شدم. بايد خيلي تلاش كنم و زمان بزارم تا بتونم تا  جايي كه مي‌شه و حافظه‌ام ياري مي‌كنه ، لحظات قشنگ زندگي تو رو كه گذشته برات ثبت كنم . عزيزم امروز با همه مشغله كاري كه داشتم در مورد كلاسهاي نقاشي كه قبلا رفتي و ترمهايي كه گذروندي با تعدادي از نمونه نقاشيهات برات ثبت كردم . قول مي‌دم كمي بيشتر وقت بزارم (البته تا جايي كه كارها اجازه بدن ) . دنياي من دوستت دارم به اندازه تموم دنيا . ...
30 دی 1391

ترنم و ترم دوم نقاشي

زندگي مامان ، بعد ازاينكه ترم اول نقاشيت تموم شد ،‌ خيلي بيشتر به نقاشي علاقه‌مند شدي و مدام مي‌پرسيدي مامان من كي كلاس نقاشي دارم؟ و اينقدر به خاله ناهيد توي مهد مي‌گفتي  " خاله به من نقاشي ياد مي‌دي ؟ " كه ترم بعد رو هم برات ثبت نام كرديم . ترم دوم كه رفتي 4 ساله بودي و نقاشيهات كمي پيشرفت كرده بود....   اينو هم گذاشتم كه بدوني بعضي وقتها يه كم بي دقتي هم مي‌كردي . هر چند تو هميشه نقاش كوچولوي ماماني.     ...
30 دی 1391

ترنم و نقاشي (ترم اول)

نفس مامان از بچگي علاقه زيادي به نقاشي داشت و داره .  تا جايي كه فقط كافيه چند تا برگه و يكسري مداد رنگي بهش بدي تا چند ساعتي سرگرم باشه . و از اونجايي كه علاقه ترنم رو مي‌دونستم و از شانس خوبمون ، توي مهدكودكي كه ترنم مي‌رفت و الان دوره پيش دبستاني رو اونجا مي‌گذرونه ،  هر ترم كلاس نقاشي برگزار مي‌كنن و الان ٥ ترمه كه زندگي مامان داره مي‌ره كلاس نقاشي و هميشه جزء بهترينها توي كلاس نقاشي بوده. البته بايد از خاله ناهيد ( مربي نقاشي ترنم ) هم تشكر كنم كه براي پيشرفت دخترم خيلي زحمت كشيده. و هميشه سفارش مي‌كنه كه وقتي ترنم بزرگتر شد حتما توي كلاسهاي حرفه‌اي نقاشي ثبت نامش كنيم. تعداد نقاشي...
30 دی 1391

اولين سفر ، اصفهان

گل زندگي من اولين سفر تو به اصفهان بود . دقيقا زماني كه 6 ماه و 11 روز داشتي. روز 11 فروردين همراه بابا جون و مامان جون و يكسري از فاميلهاي ديگه به اصفهان ، خونه دوست بابا جون رفتيم . كلي ميزبان رو به زحمت انداختيم و حسابي بهمون خوش گذشت . روز سيزدهم فروردين كه به رسم هر ساله بايد بيرون مي‌رفتيم ، ما هم به باغ آقاي جمشيديان رفتيم . درست همون روز بود كه تو براي اولين بار تونستي يه كلمه رو بگي ، اولين كلمه اي كه گفتي كلمه "دد " بود . چقدر اون روز ما ذوق كرديم و چقدر خنديدم از اينكه هنوز هيچي نشده دداي شدي. اينم عكس همون روز كه با بابا عليرضا انداختي. ...
29 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد