شاعر كوچولو هم شعر ميگه ، هم قصه
چند روز پيش دختر ناز ماماني ، با ديدن حال و هواي بهاري انگار گل از گلش شكفت. رفته يه برگه و يه مداد آورده مي گه ماماني من هر چي گفتم تو بنويس. هي اون گفت ، هي ما نوشتيم . هي اون گفت ، هي ما نوشتيم. بهش مي گم ماماني اينا چيه ؟ ميگه "خوب شعرن ديگه البته كمي هم قصه" خلاصه ما كه نفهميديم بالاخره شعره يا قصه. تازه بعد از نوشتن مطالبش ، گل دختر گفت : ماماني يادت نره حتما اين شعرهامو توي ولباگم (وبلاگم) بنويسيها. حالا اين چند روز هم مدام سراغ شعرهاشو از توي ولباگش (وبلاگش) مي گيره. چشم عزيزم ، چشم گلم ، چشم نازنينم ، اينم شعرهاي قشنگت توي ولبا...