شاعر كوچولو هم شعر ميگه ، هم قصه
چند روز پيش دختر ناز ماماني ، با ديدن حال و هواي بهاري انگار گل از گلش شكفت.
رفته يه برگه و يه مداد آورده مي گه ماماني من هر چي گفتم تو بنويس.
هي اون گفت ، هي ما نوشتيم .هي اون گفت ، هي ما نوشتيم.
بهش مي گم ماماني اينا چيه ؟ ميگه "خوب شعرن ديگه البته كمي هم قصه"
خلاصه ما كه نفهميديم بالاخره شعره يا قصه.
تازه بعد از نوشتن مطالبش ، گل دختر گفت : ماماني يادت نره حتما اين شعرهامو توي ولباگم (وبلاگم) بنويسيها.
حالا اين چند روز هم مدام سراغ شعرهاشو از توي ولباگش (وبلاگش) مي گيره.
چشم عزيزم ، چشم گلم ، چشم نازنينم ، اينم شعرهاي قشنگت توي ولباگ.
كفش دوزكم كفش دوزك كفش ميدوزم قشنگ قشنگ
يه روز كفشي دوزيدم. يه دختره اومد و گفت اون كفش خيلي قشنگه . گفت واسه منم يكي درست ميكني؟ آقا كفش دوزكه گفت : باشه. يه روز دوزيد تموم شد. دختره اومد كه بگيرش . بردش خونه . گفت : مامان ببين چقدر اين قشنگه. مامانش گفت : تو هم قشنگي.
گوسفندم و گوسفندم
پشمم واسه شما ، گوشتم واسه شما
شيرم واسه شما
شما از من استفاده ميكنيد
با آقا گاوه دوستم
ولي اون پشم نداره ، پوست داره
فكر كردم و فكر كردم
گفتم از شيرش استفاده مي كنم
يكي از آقا گاوه ميخواست استفاده كنه
گفت من هنوز غذا نخوردم ، كه شير بدم
گفت از آقا گوسفنده كه دوستمه كمك بگير
اونم شير داره از اون بدوش
پروانهاي زيبايم
تو آسمون پرواز ميكنم
اين ور ميرم اون ور ميرم
بالام چند تا خال داره
اونا هم چهارتائن
خانم پروانهام
پر ميزنم
مي رم تو آسمون
من هستم و من هستم
بچهها من چي هستم
يه مرغ طلايي
كه تخم طلايي ميزاره واستون
شما منو ميخوريد
گوشت منو ميخوريد
از تخمهام كه خوشمزهاس
اونم ميخوريد
من هستم مرغ طلايي
جوجه كوچولو هست حنايي