اين چند وقت كه نبوديم...
سلام و ابراز شرمندگي از اينكه چند ماهي نبودم .
اصلا حوصله آپ كردن نداشتم و دچار وبزدگي شده بودم . البته حوادث اين چند وقت اخير هم مزيد بر علت شده بود و ديگه واقعا دستم به نوشتن نميرفت.
ايام عيدمون كه خيلي آروم گذشت و جايي نرفتيم. بعد از عيد هم كه با مدرسه و درس ترنم سرگرم بوديم. 25 و 26 ارديبهشت عروسي آجي منير و داداش علي بود ( دختر عمه و پسر عمه ترنم ) .
خييييليييييي خوش گذشت و از اونجايي كه هم فاميل عروس بوديم و هم فاميل داماد ، چند روزي رو سرمست و خوشحال از اين شاديها سپري كرديم. ولي اين شاديها دوامي نداشت ، دقيقا سه روز بعد از عروسي شوهر عمهي ترنم ( باباي مرضيه و ابوالفضل ) با موتور تصادف كرد . تصادف شديدي كه بعد از سه روزي كه توي كما بود ، روز جمعه 1 خرداد فوت شد. خيلي شوك بزرگي توي زندگي همه ما بود چون هم خيلي جوون بود و هم اينكه در عرض يك هفته اون عروسي و شادي تبديل شد به عزا.
روزهاي بسسسسيار سختي بود. روزهايي كه هر چي فكرشو ميكنم ، نميدونم چطور ميشه تحمل كرد. گذشت اماااااا خييييييييييييليييييي سخت گذشت.
گاهي وقتها يكسري آدمها در اطراف ما هستن ، كه تا زمان بودنشون آدم نميدونه چقدر نقش پررنگي در زندگي اطرافيانشون ميتونن داشته باشن. اما وقتي ميرن تازه اون وقت ميفهمي كه چه خلا بزرگي توي زندگي تو و اطرافيانت به وجود مياد. و اين فاجعه هم از اون سري اتفاقات زندگي ما بود.
خدا رحمتش كنه.
خلاصه اينكه تاثير اين اتفاق واقعا براي ما دردناك و جانسوز بود . فقط خدا به داد زن و بچههاش برسه و بهشون صبر و تحمل بده.