اولين مهمان تابستاني ترنم
از روز يكشنبه گذشته ، دختر عمه ترنم ( مرضيه )مهمون بود. روزهاي ديگه وقتي ترنم از خواب بيدار ميشد تا زماني كه ميخواستم به خونه برم صد بار زنگ ميزد كه مامان من چكار كنم ، حوصلهام سر رفته؟
امااااا از روزي كه براش مهمون اومده بود ، زنگ كه نميزد هيچ ، وقتي هم كه من زنگ ميزدم كه چكار ميكنيد ؟ ميگفت مامان من زياد وقت ندارم بايد به بازيام برسم زودتر بگو.
از خاله بازي و معلم بازي گرفته تا نقاشي و اسم فاميل و............... . خلاصه اين چند روز حسابي بهش خوش گذشت ، طوري كه جمعه كه مرضيه ميخواست بره كلي غصه خورد و همش ميگفت حالا من از فردا با كي بازي كنم؟ يه چيز خيلي جالب اينكه اين چند روز حتي از نظر خوراك هم خيلي خوب شده بود ، ديگه كمتر ايراد ميگرفت و گاهي تا حد انفجار خودش و شاخ درآوردن من غذا ميخورد.
اندر مزاياي اين مهمون تابستوني : همسري از اون روزي كه ديده ترنم حسابي سرگرمه و بهش خوش ميگذره در مورد فرزند دوم چند صباحي نطق كرد ، و من همچنان
خواهر شوهر نوشت : امشب بله برون دايي ميلاد_ بالاخره منم دارم خواهر شوهر ميشم.